اوژنی گرانده......
وقتی میرفتی فراموش کردی عطرت و صدایت را از ان کوچه پاک کنی..... کوچه هنوز همان کوچه است.
اما دیگر تو از ان رد نمیشوی.
عطر و صدایت از تو وفادار تر بودند اوژنی!?
با خنده عقب عقب میرفتی و درحالی که نگاهم میکردی مرا دیوانه میکردی.....
اوژنی دنیایمان را به یاد داری?.
نمی دانم از ان چیزی به یاد داری یا نه.....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی